Arezoye mahal
بااحتیـــــاط بخـــوانید ... این شعـــر لغزنده ست بسکه شاعر سطر به سطر بارید و نوشت خواستم با تو عاشقانه زندگی کنم ، نه اینکه با تنهایی این روزهای سرد را لحظه شماری کنم! خواستم عشقم را به تو ثابت کنم ، نه اینکه اینجا بخواهم همه چیز را فراموش کنم! و امشب و دیروزی که گذشت یکی از آن لحظه هایی بوده که بی تو گذشت گرچه میگذرد این لحظه ها ، چه سخت تحمل میکند دلم نبودت را ... هر آدمی تو زندگیش یه نفری رو داره، که نداره ... در مــن، کوچـــــــه هایی اسـت با تــــو! سفـــرهایی است با تــــو! روزهــایی است با تــو! شــب هـایـی اســت با تــــو! عاشـقانه ای است با تـــو! "نگشته ام" "نــرفتــه ام" "ســـر نکرده ام" "آرام نیــــافتـه ام" "نگفتــه ام" می بینی چقــدر با تـــو کــار دارم؟؟؟ زود تـــر بیــــا... من چیزی از عشقمان به کسی نگفته ام؛ آنها تو را هنگامی که در اشک های چشمم، تن می شسته ای دیده اند.. فصل ها درپی هم تاب خوردند و لی جز غباری سنگین به گلویم ننشست...! روزگارم انگار مثل تاریخ مکرر شده است درفراسوی خیال آرزو ایست محال.؟!! بوی نمناک تن خسته ی خاک.... اینجا که من رسیده ام ... ته دنیای بدون تو بودن است!! همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم! ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام! خوب تماشا کن... دلم هم تنگ نشده! یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم ... تو باش و دل من و همه فریادهایی که ...
خواستم با تو پرواز کنم ، نه اینکه با بالی شکسته پرواز تو را تماشا کنم !
Design By : RoozGozar.com |